دستنوشته



گاهی دلم پر میشود از حصرت از دست رفته ها و چشمانم میشود آبشاری به گسیل از دست رفتن فرصت ها. گاهی میشکنم وجودم را در تیر افکاری تلخ و دامنی از افسوس از خود تقدیم به خود. آن میگویدش سگ سیاه و آنیکی میگویدش نفس اماره. به هر شکل اگر اهلی نشود مرا به بازی روزگار میگیرد و هلاک میکند. اگر به حلال آرامش نکنم و به حرام تنبیه چنان یاغی میشود که بیمارم میکند. حال وجودم شده میدان رزمی که این آن را میزند و آن یکی این را.
در دفتر ایام هیچ فصلی اینچنین تلخ نگاشته نشده بود که سایه نومیدی بر درخشش رحمتش غالب شود و دلسری جای به انگیزشی بی پایان دهد. در دفتر ایام جنون زیاد شد و مجنون کم. غش زیاد شد و مدهوشی کم. ضربت یکی پس از دیگری آمد و پیامی از دوست نرسید. هر دم امید به ان مع العسر بستم و هر لحظه در آبستی نطفه امید را خفه دیدم. فصل من آنقدر سیاه شد که جوهرش فصل های خوب زندگی را سیاه کرد و خطوطش اوراق زندگیم را پاره پاره.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کالای ایرانی فروشگاه اینترنتی 5040 اینستاگرامی ها نماز بهار بارنج محصولات زيبايي ارگانيک فارکس حرفه ای Steve دست نوشته قیزیل قلم آذر Qizil Qelem